شرکت در مسابقه در حال برگزاری این کتاب
نویسنده : سید مهدی شجاعی
مترجم :
ناشر : نیستان
قیمت : 22000 ریال
نوع : مذهبی
موضوع : امام جواد علیه السلام
سطح : عمومی
تعداد صفحات : 152
سال انتشار : 1387
"آسمانی ترین مهربانی" کتابی است که نکاتی پیرامون وجود مبارک امام نهم علیه السلام مطرح می نماید. نویسنده به منظور نیل به این هدف، روایات مختلفی از ائمه معصومین علیهم السلام و یاران و اصحاب امام جواد علیه السلام نقل می کند، ترتیب بیان روایات بگونه ای است که زندگی نامه حضرت را نیز به تصویر می کشد و بطور کلی به موارد ذیل می پردازد:
این خاطره را مامون، خود برای دوستان و اطرافیان نقل کرده است: (امام جواد علیه السلام تا قبل از این با مامون ملاقاتی نداشته است)
به شکار می رفتم، با جمعی از خدم و حشم. در بین راه و پیش از خروج از شهر، از دور تجمع کودکان را دیدم که با هم بازی و گفتگو می کردند.
طبق معمول، پیش از رسیدن کاروان ما، کودکان هر کدام به گوشه ای گریختند؛ از ترس یا از ابهت و صلابت خلیفه و همراهان. و این طبیعی بود و اگر نمی گریختند، غیر طبیعی؛ چرا که مردم اگر از خلیفه حساب نبرند و نهراسند، تنظیم و تنسیق امور محال می نماید که سهل است، سنگ بر روی سنگ بند نمی شود.
... اما یک کودک در کناره گذرگاه ماند و از جای خود نجنبید، پسری هفت – هشت ساله؛ جذاب اما جسور، ملیح اما محکم. دوست داشتنی، اما حساب بردنی. در شگفت شدم از نهراسیدن، نگریختن و ایستادن او.
پرسیدم: «تو چرا فرار نکردی، مثل دیگر کودکان؟!»
محکم و استوار گفت: «نه راه تنگ بود که نیاز به کنار رفتن باشد و نه جرمی کرده بودم که مستلزم گریختن. چرا باید فرار می کردم؟!»
هر چه به ذهن فشار آوردم، حرفی برای گفتن پیدا نکردم. خلع سلاح شده بودم از این پاسخ محکم و استوار.
جای درنگ نبود. اسب را هی کردم و راه افتادم. و کاروان در کنار. هنوز خیلی از شهر دور نشده بودیم که چشمم به درّاجی افتاد، زیبا و بلند پرواز. باز شکاری ام را گسیل کردم تا دراج را برایم به چنگ آورد.
باز، رفت و رفت و رفت تا از دیده ناپدید شد.
گمان کردم که باز نخواهد گشت.
خود را مشغول کردم به شکارهای زمینی تا از حسرت رفتن باز، غافل بمانم.
باز، اما بازگشت. پس از ساعتی یا بیشتر. با ماهی کوچکی در دهان.
ماهی را در دست های من گذاشت. ماهی هنوز جان و جنبش داشت.
حیرت کردم. باز و صحرا و ماهی، آن قدر حیرت کردم که دل کندم از ادامه شکار و راه بازگشت پیش گرفتم.
در راه، دوباره برخوردم به همان کودک که در راه رفتن دیده بودم و سخن تند و تلخ از او شنیده بودم.
به خود گفتم: «مجالی است تا کودک را به این شکار حیرت انگیز مغلوب گردانم.»
پیش رفتم و پرسیدم: «اگر گفتی این چیست در دستهای من؟!»
کودک بی لحظه ای درنگ و تامل پاسخ داد: «خداوند متعال دریاهایی را آفریده است که ابرهای آسمان از تبخیر آبهای آن پدید می آید و گهگاه ماهیان کوچک، همراه تبخیر آب دریا به آسمان می روند و بازهای پادشاهان آن را شکار می کنند. و پادشاهان آن را در دست می گیرند و سلاله نبوت را به آن می آزمایند.»
از اسب پیاده شدم. خواسته و نخواسته پرسیدم: «تو کیستی؟»
گفت: «من محمدم! فرزند علی بن موسی الرضا»
پاورقی: منتهی الامال- جلد دوم- صفحه 431
برای ثبت نظرات خود در مورد این کتاب ابتدا باید از لینک ورود به سایت وارد شوید.
امتیاز شما به این کتاب:(توضیحات بیشتر...)
برای ثبت ارزیابی خود در مورد این کتاب ابتدا باید از لینک ورود به سایت وارد شوید.