Ketabkhani Site
آسمانی ترین مهربانی

میانگین امتیاز

نسخه الکترونیکی کتاب موجود نیست.


شرکت در مسابقه در حال برگزاری این کتاب




نویسنده : سید مهدی شجاعی

مترجم :

ناشر : نیستان

قیمت : 22000 ریال

نوع : مذهبی

موضوع : امام جواد علیه السلام

سطح : عمومی

تعداد صفحات : 152

سال انتشار : 1387

"آسمانی­ ترین مهربانی" کتابی است که نکاتی پیرامون وجود مبارک امام نهم علیه السلام مطرح می نماید. نویسنده به منظور نیل به این هدف، روایات مختلفی از ائمه معصومین علیهم السلام و یاران و اصحاب امام جواد علیه السلام نقل می کند، ترتیب بیان روایات بگونه ای است که زندگی نامه حضرت را نیز به تصویر می کشد و بطور کلی به موارد ذیل می پردازد:

  • تولد امام  جواد علیه السلام و مقام و مرتبه ایشان
  • هجرت امام رضا علیه السلام از مدینه به خراسان
  • نامه های امام رضا علیه السلام به حضرت جواد
  • شهادت امام رضا علیه السلام و حضور امام جواد در کنار پدر
  • حضرت محمد بن علی الجواد علیه السلام، امام و حجت خدا پس از امام رضا صلوات الله علیه
  • امامت حضرت در سنین کودکی و شبهه و تردید مردم و علما و بزرگان درباره امامت ایشان
  • دیدار علما و فقها و بزرگان بغداد با حضرت در مدینه برای رفع شبهه و تردید در علم امام و پاسخ حضرت به سوالات آنها و اثبات علم الهی و امامت حضرت جواد الائمه
  • علم حضرت، امام جواد علیه السلام غالبا قبل از طرح سوال، سوال و جواب را با هم مطرح می کردند، بگونه ای که امام به روشنی بر ضمیر افراد شاهد و ناظر بودند.
  • نقشه و توطئه های عباسیان برای تضعیف جایگاه امام نزد مامون و زیرکی امام در شکست این توطئه ها
  • مرگ مامون در سال 218 هجری قمری و به خلافت رسیدن برادرش معتصم
  • بهانه های معتصم برای متهم کردن امام به توطئه و زمینه سازی قیام
  • استفاده معتصم از علم امام در مسائلی که همگان از حل آن عاجز بودند
  • رسیدگی به امور شیعیان توسط امام جواد علیه السلام و ارادت شیعیان به آن حضرت
  • کرامات حضرت جوادالائمه
  • ترک مدینه، امام جواد علیه السلام طبق دعوت اجباری معتصم مدینه را به قصد سامرا ترک کرد.
  • بیان حضرت درباره امر امامت پس از ایشان تا امامت حضرت قائم علیه السلام
  • سه روایت مختلف مورخین در کیفیت شهادت امام جواد علیه السلام
  • اسامی، کنیه ها و القاب ایشان
  • زیارت نامه حضرت جواد علیه السلام به نقل از سیدبن طاووس
  • کلمات قصار و روایات نقل شده از حضرت جواد علیه السلام

 

این خاطره را مامون، خود برای دوستان و اطرافیان نقل کرده است: (امام جواد علیه السلام تا قبل از این با مامون ملاقاتی نداشته است)

به شکار می رفتم، با جمعی از خدم و حشم. در بین راه و پیش از خروج از شهر، از دور تجمع کودکان را دیدم که با هم بازی و گفتگو می کردند.

طبق معمول، پیش از رسیدن کاروان ما، کودکان هر کدام به گوشه ای گریختند؛ از ترس یا از ابهت و صلابت خلیفه و همراهان. و این طبیعی بود و اگر نمی گریختند، غیر طبیعی؛ چرا که مردم اگر از خلیفه حساب نبرند و نهراسند، تنظیم و تنسیق امور محال می نماید که سهل است، سنگ بر روی سنگ بند نمی شود.

... اما یک کودک در کناره گذرگاه ماند و از جای خود نجنبید، پسری هفت – هشت ساله؛ جذاب اما جسور، ملیح اما محکم. دوست داشتنی، اما حساب بردنی. در شگفت شدم از نهراسیدن، نگریختن و ایستادن او.

پرسیدم: «تو چرا فرار نکردی، مثل دیگر کودکان؟!»

محکم و استوار گفت: «نه راه تنگ بود که نیاز به کنار رفتن باشد و نه جرمی کرده بودم که مستلزم گریختن. چرا باید فرار می کردم؟!»

هر چه به ذهن فشار آوردم، حرفی برای گفتن پیدا نکردم. خلع سلاح شده بودم از این پاسخ محکم و استوار.

جای درنگ نبود. اسب را هی کردم و راه افتادم. و کاروان در کنار. هنوز خیلی از شهر دور نشده بودیم که چشمم به درّاجی افتاد، زیبا و بلند پرواز. باز شکاری ام را گسیل کردم تا دراج را برایم به چنگ آورد.

باز، رفت و رفت و رفت تا از دیده ناپدید شد.

گمان کردم که باز نخواهد گشت.

خود را مشغول کردم به شکارهای زمینی تا از حسرت رفتن باز، غافل بمانم.

باز، اما بازگشت. پس از ساعتی یا بیشتر. با ماهی کوچکی در دهان.

ماهی را در دست های من گذاشت. ماهی هنوز جان و جنبش داشت.

حیرت کردم. باز و صحرا و ماهی، آن قدر حیرت کردم که دل کندم از ادامه شکار و راه بازگشت پیش گرفتم.

در راه، دوباره برخوردم به همان کودک که در راه رفتن دیده بودم و سخن تند و تلخ از او شنیده بودم.

به خود گفتم: «مجالی است تا کودک را به این شکار حیرت انگیز مغلوب گردانم.»

پیش رفتم و پرسیدم: «اگر گفتی این چیست در دستهای من؟!»

کودک بی لحظه ای درنگ و تامل پاسخ داد: «خداوند متعال دریاهایی را آفریده است که ابرهای آسمان از تبخیر آبهای آن پدید می آید و گهگاه ماهیان کوچک، همراه تبخیر آب دریا به آسمان می روند و بازهای پادشاهان آن را شکار می کنند. و پادشاهان آن را در دست می گیرند و سلاله نبوت را به آن می آزمایند.»

از اسب پیاده شدم. خواسته و نخواسته پرسیدم: «تو کیستی؟»

گفت: «من محمدم! فرزند علی بن موسی الرضا»

پاورقی: منتهی الامال- جلد دوم- صفحه 431  


برای ثبت نظرات خود در مورد این کتاب ابتدا باید از لینک ورود به سایت وارد شوید.


جدیدترین نظرات در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کتاب:(توضیحات بیشتر...)


برای ثبت ارزیابی خود در مورد این کتاب ابتدا باید از لینک ورود به سایت وارد شوید.





ورود به سایت
رمز عبور را فراموش کرده ام؟
نام کاربری و رمز عبور را فراموش کرده ام؟
ثبت نام نکرده ام؟ ثبت نام!

معرفی کتاب




کانال کتابخوانی در آپارات

کانال من بچه شیعه هستم در آپارات